با شانه های خمیده و محاسنی اشک بار، با زخم های پیوسته بر قلب خود، علی (ع) خطاب به رسول خدا زمزمه میکند...
«در فقدان دختر نازنينت شکيبایی از دستم رفته و تحملی برايم نمانده است
و سپس ادامه میدهد...
پس از این اندوهم ابدی است و شبم با بیداری خواهد گذشت...»
علی از پهلوی شکسته ی فاطمه و دل شکسته ی خود هیچ نمیگوید. از آتشی که در دل او و بر تن فاطمه زبانه کشید! علی گلایه نمیکند...علی تابِ گفتنِ از دست دادن پسرش و سوختن همسرش را ندارد! تاب گفتن دیده هایش را ندارد...این داغ زانوی علی را خم و کمرش را شکسته بود! علی از چشم های خونین حسن و هق هق های خاموش زینب و بی قراری های حسین نمیگوید...از لگد های مردانه بر جسم نحیف همسرش...علی از دست های بسته ی خود، از صدای ناله ی خاموش مادری که فرزندِ از دست رفته اش را در پشت در حمل میکرد، از ظلم میخ و از...علی از دیده هایش چیزی نمیگوید...
او تنها زمزمه میکند«ای پیامبر عزیز، به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وى دست به دست هم داده بودند. سرگذشت دردناک او را بى پرده از او بپرس و خبر اين حوادث را از وى بگير.»
-سخنان امام علی علیه السلام در [خطبه دویست و دو نهجالبلاغه]