داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه که... چشمم به بستنیای دست بچه ها افتاد، بابام یه کارگر ساختمونی ساده بود و به زور میتونست خرج من و داداش هام رو بده، یهو خوردم به یه نفر. دیدم پسرعموم داره با نیش باز نگام میکنه گفت ‌بیا بریم تا برات بخرم ولی به یه شرط! با هیجان گفتم چه ؟ یه نگاه بهم انداخت و گفت به شرط اینکه... https://eitaa.com/joinchat/3556245875C0db195ffbf