#خاطره1959
سلام
دوستان توی یه کوچه ایی رد میشدم داشتن کارساختمونی انجام میدادن 🏗
من از توکوچه وارد بلوار میشدم
از اون سمت دوتا دختر👯♀از توی بلوار وارد کوچه میشدن
روبروی هم بودیم
دیدم یکیش کم کم داره روسریش میفته😱 و خنده کنان دارن میان 😈
ازقضا اون کارگرای که ساختمان درست میکردند ما بین من ودوتا دخترا بودن👬👀
یارو یه نگاه بهشون انداخت و یه نگاهی هم به طرف من کرد و منتظر شد 😐
دوستان باور کنید همه مردم چه زن وچه مرد چه محجبه وچه بدحجاب وقتی دوتا چیز ضدهم میبینن منتظر عکس العمل هستند واگه سکوت کنیم واقعا رنگ میبازن خصوصا قشر خاکستری جامعه😒
واگه بد تذکر بدیم که دیگه واویلا حتی اینکه فلان مسئولی اختلاس کرده مقصرش ماهستیم که چی؟ که بد تذکر دادیم
تا این حد کارشناسی میکنن ☺️
خلاصه مطلب رسیدیم بهم دیگه و گفتم ای وای😯 خانم خوشکل روسریتون ازسرتون افتاده👱🏻♀
اینقدر باتعجب وهول گفتم که دقیقا خانمه هول کرد و بسرعت دست برد به روسریش و کشید روی موهاش 🧕🏻
وفقط من با یه لبخند کوتاه ☺️ردشدم
حالا کارگره:
هنوز نرسیده بودم بهش و شاهد این تذکر بود ووقتی رسیدم بهش
گفت:🗣 خدا مث شمارا زیادکنه که باعث امنیت روح ما مردهایید😳
بله به من گفت
منم گفتم: جاییکه مردها ازاین بی حجابی وبی حیایی اعتراض نکنن هرگز امنیت روح وروان ندارید. ودربرابر منکر سکوت نکنید .به راهم ادامه دادم😼
اما حرفی نشنیدم فک کنم یارو هنگ کرده بود😊🤔
حالا حالا از اون کوچه ردنمیشم تا کارشون تموم بشه😊