╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲ ❁﷽❁
📚
#از_یاد_رفته_۱
🔰
#قسمت_هشتم
از در خواهری ...
✍ داشتم از پله های دانشکده بالا میرفتم که جلوم دوتا خانم بودند که یکیشون آستین مانتوش فقط تا آرنج دستش بود! 🤦♀️
از صحبت هاشون که به گوشم میخورد معلوم بود که خیلی هم عصبانیه و داره از یکی از همکارهاش شکایت میکنه!😒
خب از این موارد کم نیست! ولی در این مورد نگاه آقایی که از روبرومون میاومد به این خانم، باعث شد تصمیمم رو بگیرم ...
اولش فکر کردم که شاید درست نباشه تو موقعیتی که طرف خودش ناراحته و شرایط روحی خوبی نداره بخوام نهی از منکر کنم❗️
به قولی الان وقتش نیست و ممکنه مقابله کنه و ... اما بلافاصله به ذهنم رسید که این هم از مکائد ابلیس لعینه😈
شما وظیفه ات رو انجام بده، توکل به خدا🤲
خلاصه توسلی کردم و تو لابی دانشکده بهشون نزدیک شدم و خطاب به اون خانم گفتم: سلام خوب هستین؟😊 خدا بد نده؟ چرا آنقدر عصبانی؟!
نمیدونم پیش خودش چی فکر کرد ولی با روی گشادهای جواب داد و شروع کرد به درد و دل کردن! اصلا توقع نداشتم با یه جمله سر صحبت باز بشه و علت ناراحتیش رو بخواد توضیح بده😍
همین طور قدم زنان با هم صحبت میکردیم تا اینکه آخرش گفت: به خاطر چی ناراحت بوده و انشاءالله که حل بشه و ...
➕ گفتم : انشاءالله، خدا جای حق نشسته ... ولی منم ناراحت شدم!🙃
➖ گفت: چرا ⁉️
➕ گفتم: آخه احساس کردم یه جوری نگاهتون میکنند ...🥲
➖ در کمال تعجب یه دستی به آستین مانتوش زد و گفت: آره میدونم! یه چند دفعهای رفتم ساق دست بگیرم، ولی نبوده!😔
➕ گفتم: از در خواهری گفتم ...💞
➖ گفت: باشه، چشم، ممنون🌹
و بعد هم خداحافظی کردیم🤝
فهمیدم در چنین شرایطی هم میشه این فریضه رو اقامه کرد ... 😇
💎
بـه جمـع آمـرین بپیـوندیـد👇
🆔️
@aamerin_ir