خاطره‌ ای از🙂 شهید سید مجتبی علمدار🌷 این خاطره از زبان دوست‌شهید گفته شده : برای دوره‌ی آموزشی چتربازی به همراه سید مجتبی وچندنفر دیگر به تهران اعزام شدیم بعد از مدتی، مرخصی گرفتیم تا به ساری برویم. رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم.🚌 در شروع حرکت، راننده ضبط را روشن کرد. آنچه که پخش می‌شد، آهنگی مبتذل بود‌...😑 به سید نگاه کردم، منتظر عکس‌العمل او بودم سید از جای خود بلند شد و به سمت راننده رفت؛ با خودم گفتم حتماً برخورد شدیدی با راننده دارد.!🙁 اما او با نرمی وملایمت به راننده گفت : اگر نمی‌خواهی مادرم حضرت زهرا(س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده‼️ اصلاً فکر نمی‌کردم که سید مجتبی چنین حرف سنگینی به راننده بزند... حرف او آنقدر اثر کرد که ضبط را بدون حرف و شکایتی خاموش کرد.🥰😳 در ادامه سفر، راننده به قدری با سید دوست شد که هر چیزی را می‌خواست بخورد، اوّل به او تعارف می‌کرد.‌ @aamerin_ir