مذهبی عرفانی هو کهکشان نیستی برگرفته از زندگی سیدالعرفا سید علی قاضی رحمةالله علیه خلاصه صفحات ۲۵و۲۶ 📿قسمت هشتم 🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟 ✅درویش ✅...و من( درویش) آنجا نشسته بودم و انتظار ش(سید علی) را می کشیدم ؛گوشه‌ای کنار گذرگاه وادی السلام گوش به صدای قدم هایش سپرده بودم. از اعماق دل می دانستم که بناست برهه ای کوتاه به دست من از گل و لای دنیا به سمت لایه های طریقت حرکت کند. مسیر او، مسیر جامعیت و فقاهت و تعبد بود. هفت دریا آتش و هفت آسمان مجاهده در پیش داشت... حقیقت عشق ، او را از تبریز به سوی خویش فرا خوانده بود... تقدیر آدم ها گوناگون است و عشق ، خود را به تمامه نصیب هرکسی نمی‌کند.این بار، جناب عشق علیه‌السلام گدازان به استقبال این تُرک تبریزی برخاسته بود... از دور گرد و خاک کاروانش را میدیدم که به شهر عجایب نزدیک میشد. نخستین نقطه‌ای را که گنبد درخشان دیده می‌شد، به عنوان کمین گاهِ ربودنش انتخاب کردم. بالاخره قافله سالار را پیش روی آنها دیدم... چشمم در پیِ سید علی بود؛ او را شناختم ، نشانم داده بودند. قدی نه کوتاه نه بلند، جثه ای وسط،عمامه ای سیاه و بزرگ، چشم و ابرویی مشکی و چهره ای پر از عطش برای رسیدن به مقصد عالی.... ادامه دارد....... https://eitaa.com/Aarameshelahii