مذهبی عرفانی هو کهکشان نیستی برگرفته از زندگی سیدالعرفا سید علی قاضی رحمةالله علیه خلاصه صفحات ۳۵و۳۶ 📿قسمت دوازدهم(1) 🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟 ✅مرد تنگ دست ✅ابتدای محله ی مشراق، منتهی به ورودیِ باب شیخ طوسی، جای بساط من(مرد فقیر) بود؛ آن وقت ها معنای زندگی برایم فقط در نگاه به رد پای دیگران و چشم داشتن به دست آنها خلاصه می شد. گدا های دیگر می دانستند که نباید به مملکت من نزدیک شوند. اعتقاد داشتم که گداهای بی‌مقدارِ تازه‌ِ کار، لایق محل های پُر رفت و آمد نیستند. گدا بودن آداب ویژه ی خودش را دارد. اگر گدا هستی، نباید به چیز دیگر فکر کنی. خلاصه اینکه آدمها با هم فرق می کردند. این شهر(نجف) به دلیل حرمش، پر از آدم های اهل دین بود. بیش از همه، طلبه ها می آمدند و کمک می کردند. به ویژه اول ماه قمری که شهریه شان را می گرفتند، کاسبی من هم گرم تر بود. دست کم این حرفه به من یاد داده بود که اگر کسی مردانه دست در جیب کند برای خودش عالّم بزرگتری ساخته است. اما تا آن زمان، کم پیش آمده بود کسی را ببینم که عالّمش با روزمرگی ها فرق داشته باشد. تمام تصویرم از زندگی همین ها بود تا آنکه سید علی، آن طلبه ی ترک تبریزی آمد و نگاه من به عالمِ گدایی را عوض کرد. او تفاوتی بزرگ با دیگران داشت. نخستین بار که میدیدمش، آرام آرام قدم بر میداشت، با چشمانی مشکی، عمامه ای سیاه و قدی متوسط... 🌴ادامه دارد... https://eitaa.com/Aarameshelahii