بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم ای که اِستاده ای دست افتاده گیر یکی از تاجران ثروتمند مکه طبعی خسیس داشت ومشتی بسته، شبی با همسرش نشسته بود وسفره رنگارنگ گسترده، که متوجه شدند یکی حلقه بر در می زند، مرد همسرش را گفت : ببین کیست، زن به دهلیز خانه آمد و متوجه شد درویشی میان سال که از شرم چهره خود را پوشیده دست نیاز آورده وقرصی نان می طلبد یا درهمی اندک، زن به اندرون آمد وگفت: فقیری است التماس دعا دارد، مرد چهره در هم کشید وگفت: رهایش کن تا برود و کار بکند، زن به ناچار اطاعت نمود، فقیر زمانی درنگ نمود وچون کسی نیامد نومید و خایب برفت... روزگاری بر آمد، تقدیر چنین رقم خورد که کاروانِ بضاعت این مرد تاجر، به دست دزدان غارت شد ومال واعتبارش هر دو برفت تا جایی که به گرده ای نان محتاج شد وهمسرش نیز از او جدا شد وبا مردی دیگر ازدواج نمود وزندگی جدیدی برای خود فراهم نمود شبی نان می خوردند که ناگاه دیدند یکی در می زند زن پشت در امد ودید فقیری است پس بر گشت و شوهر خود را مطلع نمود، مرد آنچه خود می خورد با سکه ای چند برای فقیرفرستاد، زن پشت در آمد و ناگاه متوجه شد که این سائل شوهر سابق خودش است، مضطرب گردید و گریه کنان نزد شوهرش امد وماجرا را گفت. شوهرش گفت: به خدا آن فقیر هم من هستم که امروز به لطف خدا صاحب خانه وسرمایه وعیالم. عزیزان! هیچ انسانی از مادر متولد نمی شود که هیچ چیز با خود بیاورد، عزِت وذلّت دست اوست «تْعزُّ مِن تَشاء وتُذِلّ مَن تشاء» آنچه خدای می دهد لطف وبخشایش اوست ضعیفان را دریابیم، در روز توانایی. مبادا کودکی بینوا در حسرت نعمتی که از ان. محروم است مأیوس بماند، او رافرزند خود بدانیم که لبخند او خشنودی خداست، ورضایت خدا استمرار نعمت وسلامتی ما. در پی دارد. ره نیک مردان آزاده گیر چو استاده ای دست افتاده گیر محمدرضا محمدی