انگشت پيراهن آسماني اتفاق افتاد و مردي ماه شد ماه نقصان يافت تا از زخم ياس آگاه شد بوي يعقوب آمد و انگشت پيراهن بريد يوسفي مدهوشِ نخلستان و بغضي چاه شد ظرف شيري شد يتيم از غربت شير خدا دست سرد كودكي از دامني كوتاه شد ظرفِ يك روز اتّفاقات عجيبي روي داد جُبّه‌اي پيراهن عثمان و كوهي كاه شد نسلي از هولِ هوس افتاد در ديگ هوا شهري از ترس عدالت خانه ارواح شد خطّ كوفي شد جدا از خطّ و خال كوفيان شير رفت و اكثريت باز با روباه شد بي علي(ع) هر بي سر و پايي سري بالا گرفت هر گداي دين فروشي ناصرالدّين شاه شد بعدِ مولا دل فراوان بود اما عشق…نه! بعدِ مولا زندگي زندان و اردوگاه شد ابر مي‌تابيد و شعري قطره قطره مي‌چكيد شاعري ممدوح خود را ديد و خاطر خواه شد بهمن 81 @abbasahmadi57