✅ چقدر به مرگ فکر می کنیم؟! مرگی که اصلا از ما دور نیست ✍️ ساعت 10 نیمه شب است، در خانه نشسته‌ایم که صدای داد و فریاد و شیون از خانه‌ی همسایه بلند می‌شود، سهراب 43 سال دارد که چند روزی بود سرطان کوچکترین حرکت را هم از او گرفته بود. برای تمام همسایه‌ها مشخص بود، که صدا از خانه سهراب است. 💢 به سمتِ خانه حرکت کردیم. جنازه را هنوز صورت‌پوشانی نکرده‌اند. پتویی برمی‌داریم از گوشه‌ی منزل روی سهراب می‌کشیم چون‌که از دیدن او می‌ترسیم. نیم ساعت طول نمی‌کشد که پزشک برای صدور گواهیِ فوت می‌آید و آخرین پزشک حیات سهراب برای بار آخر او را سریع ویزیت می‌کند. 🔥 سهراب دیگر سهراب دیروز نیست، امروز همه‌ی اهلِ خانه از او می‌ترسند و قصد دورشدن از او را دارند. دختر و همسر و پسرش بر او گریه می‌کنند، از رفتن پدر ناراحت هستند ولی با دستان خود، پدر را از خانه بیرون می‌کنند. 💥 همسر سهراب به دخترش سمانه اشاره می‌کند و از او می‌خواهد که پتوی نو را از روی جنازه سهراب بردارد و یک پتوی کهنه به روی سهراب بکشد!!! ⛔️ واقعاً دنیای غریبی است که سهراب دیروز و بابای خانه و مالکِ خانه، امروز حتی حقِ بردن یک پتو از خانه‌ی خود را هم ندارد... واقعاً دنیای عجیبی است اما خوش به حال کسی که این عجیب‌بودن را بفهمد و بر حال خود در حیاتش رحم کند. 🔰🔰 کانال رسمی حجت الاسلام حبیب عباسی 👈👈 عضویت در کانال