روزی دُم یک روباه در حادثه‌ای قطع شد! روباه‌های گروه پرسیدند دُم‌ات چه شد؟؟ چون روباه‌ها از نسلی مکار می باشند، گفت: خودم قطع‌اش کردم! گفتند چرا؟؟ این که بسیار بد است و معلوم می شود! روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک، احساس راحتی میکنم! وقتی راه می روم فکر میکنم که دارم پرواز می کنم ... یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دُم خود را قطع کرد، چون درد شدیدی داشت و نمی توانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شده‌ام و احساس راحتی میکنم، من‌ که بسیار درد دارم! روباه اولی گفت: صدایش را در نیاور وگرنه تمام روز روباه‌های دیگر به ما میخندند، هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود وگرنه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت! همان بود که تعداد دُم‌بریده‌ها آن‌ قدر زیاد شد که بعداً همگی به روباه‌های دُم‌دار میخندیدند! 👈وقتی در یک جامعه افراد زیاد می شوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت می خندند، گاهی هم آن‌ها را دیوانه می دانند... 👈 سَری بزنید