بغض نفس گیری گلویم را فشرده تنها شدی ای یار، زینب که نمرده طفلان من هستند مولا سرسپرده تا بی کسی ات آبرویم را نبرده...   بگذار تا میدان روند این دو، برادر قربانی راهت شوند این دو، برادر   خواهر نباشم من اگر درمانده باشی طفلان من باشند، أشهد خوانده باشی؟! یادم نمی آید مرا گریانده باشی یا وقت حاجت، خواهرت را رانده باشی   جان سه ساله دخترت بر غم رضایم نامردم از خیمه اگر بیرون بیایم   بعد از علی اکبر دو چشمی تار دارند میل پریدن از قفس بسیار دارند در سینه حب حیدر کرار دارند یک عمر، شِکوه از نوک مسمار دارند   شمشیرِ خود را دیده ای مایل گرفتند؟ تعلیم از رزم ابوفاضل گرفتند   هستی امیر و والهِ نعمَ الامیرند از جان خود این دو کبوتر سیرِ سیرند بر چادرم حساس و بر مویم اسیرند بگذار با هم بین این صحرا بمیرند   بگذار تا ناموس، بی معجر نبینند رخت اسیریِ مرا بهتر نبینند   بر سجده افتادم زمین، مریم زمین خورد از غصه ام پیغمبر خاتم زمین خورد تسبیح من پاره شد و عونم زمین خورد در خیمه حس کردم محمد هم زمین خورد   گرچه زمان جنگشان بیرون نبودم در خیمه بوی خونشان را حس نمودم https://eitaa.com/abdorroghaye