نوشته به روی نگینم حسین شد از کودکی کل دینم حسین نمازم حسن شد، یقینم حسین تجلیِ خُلد برینم حسین   از آن کودکی عبد این درگهم من عبدالحسینم که عبداللهم   حسین است رازِ سرآغاز ما جز او نیست در دیده ی باز ما جنون، وقتِ رزم است اعجاز ما به سن نیست معیارِ پرواز ما   مگر یادتان رفته بابای من؟! بیایید سویم، أنا بنُ الحسن   بمانم چرا؟! عمه مانع نشو عمو شد فدا، عمه مانع نشو نکن پا به پا، عمه مانع نشو مرا کن رها، عمه مانع نشو   نمردم که رفته تنش زیر پا عموی مرا می زند بی حیا؟!   دلم سوخت تا دیدم ابروش را... پُر از خون و خاکی سر و روش را به دست کسی تاب گیسوش را سرِ نیزه ی بین پهلوش را...   چه سازم، که کمتر اذیت شود؟! عمویم ازین درد، راحت شود   نمردم که پاکوبِ مرکب شود دلیلِ غم عمه زینب شود تنش زیر پا نامرتب شود لباسش نماند، مُعذّب شود   بمیرم که تشنه شده، سوخته نگاهش به سمت حرم دوخته   اگر باورم انگِ تکفیر خورد سرم سنگ از کوفیان، سیر خورد اگر بازویم زخم شمشیر خورد به صحن دلم، تیزی تیر خورد   فدای دل مضطر عمه ام فدای دو چشم تر عمه ام   شدم ذبح راه ولا، تشنه کام سلامٌ علی اهلِ بیت الکرام رسیدم پدرجان حسن السلام بده بر منِ سوخته، التیام   یتیمت رسیده که نازش کنی در آغوش خود سرفرازش کنی https://eitaa.com/abdorroghaye