از زخم و درد و رنج ها منظومه دارم از عمر خود پرونده ای مختومه دارم دردی شبیه مادر مظلومه دارم امشب هوای دخترم معصومه دارم   از اشک، روی گونه ام سِیلی گرفته بابا کجایی که دلم خیلی گرفته؟!   تحقیرهای دشمنم را صبر کردم زنجیرِ دور گردنم را صبر کردم خونابه ی روی تنم را صبر کردم این روزها جان کندنم را صبر کردم   کاظم اگرچه من لقب دارم خدایا عجل وفاتی روی لب دارم خدایا   بدکاره آمد تا نظر کردم دلش سوخت تا یک نگاهِ مختصر کردم دلش سوخت از غفلتش او را خبر کردم دلش سوخت وقتی دعایش بیشتر کردم دلش سوخت   من معجزه کردم که شد چون بشْرِ حافی این ها برای قوم غافل نیست کافی    تشنه که بودم حرف از آب خنک زد وقت نمازم بی هوا من را کتک زد با ناسزا بر روی زخم من نمک زد بی احترامی کرد و هی من را محک زد   نامرد می داند که چون عباس هستم بر نام زهرا و علی حساس هستم   قدِ تنومند مرا چون دال کردند ساق پر از درد مرا پامال کردند جسم نحیفم داخل گودال کردند ساده بگویم پیکرم را چال کردند   حتی برای خم شدن هم جا ندارم دیگر برای این همه غم جا ندارم   باید فقط گریانِ بر کرب و بلا شد جد غریبم با لب تشنه فدا شد جانم فدایش که ذبیحاً بِالْقَفا شد جسمش سه روزی در دل صحرا رها شد   با روضه های نعلِ تازه آشنایم هر استخوان او شده چون ساق پایم   جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره دیگر نشد پیراهن من پاره پاره پیر لعینی باز هم زد استخاره با قصد قربت با عصا می زد دوباره   نامردها جد مرا صد جور کشتند نامردها جد مرا بد جور کشتند https://eitaa.com/abdorroghaye