💠 فقیه که باشی، قیمت سرت هم فرق می‌کند ● فضيل بن زبير گوید: ميثم تمّار با حبیب بن مظاهر در محلّى كه جمعى از بنى اسد نشسته بودند سوار بر اسب، به هم رسيدند. و با يكدیگر به‌طورى نزديك با هم به گفتگو پرداختند كه گردنهاى اسبانشان به هم رسيد. ● در این‌ حال حبيب گفت: فَكَأنّى بِشَيْخٍ أصْلَعَ ضَخْمِ الْبَطْنِ يبيعُ الْبِطّيخَ عِنْدَ دارِالرِّزْقِ، قَدْ صُلِبَ فى حُبِّ أهْلِ بَيْتِ نَبيِّهِ، وَ يبْقَرُ بَطْنُهُ عَلَى الْخَشَبَةِ. گويا من دارم مى‌بينم پيرمردى را كه شكمش بر آمده و جلوى سرش مو ندارد، و كنار دار الرّزق خربزه‌ می‌فروشد. او را به جرم محبّت اهل بيت پيغمبرش بر دار می‌زنند و شكمش را پاره می‌کنند. ● ميثم در پاسخش گفت: وَ إنّى لأعْرِفُ رَجُلاً أحْمَرَ لَهُ ضَفيرَتانِ، يخْرُجُ لِنُصرَةِ ابْنِ بِنْتِ نَبيِّهِ فَيُقْتَلُ وَ يجالُ بِرَأسِهِ فى الْكوفَةِ. و من مى‌شناسم مردى سرخ چهره را كه گيسوانش از دوسو بافته شده است؛ او براى يارى پسر دختر پيغمبرش خروج مى‌كند و كشته مى‌شود و سرش را در کوفه مى‌گردانند. اين بگفتند و از يكدیگر جدا شدند. اهل مجلس با هم گفتند: ما دروغ‌گوتر از اين دو مرد كسى را نديده‌ايم! ● هنوز اهل مجلس از جاى خود برنخاسته بودند كه رُشيد هجرىّ به سراغ آن دو آمد و از اهل مجلس پرسيد: آن دو نفر كجا هستند؟! گفتند: از هم جدا شدند. و ما از آن دو شنيديم كه چنين و چنان مى‌گفتند. رشيد گفت: رَحِمَ اللَهُ مَيْثَمًا؛ أنْسَى: وَ يزادُ فى عَطآءِ الَّذى يجىءُ بِالرَّأسِ مِأةُ دِرْهَمٍ! ثُمَّ أدْبَرَ. خدا ميثم را رحمت كند؛ فراموش كرد بگويد: و آن اینکه کسی که سر حبیب را می‌آورد، صد درهم از دیگران بیشتر جایزه می‌گیرد! اين بگفت و پشت كرد و بازگشت. ● آن جماعت گفتند: هَذا وَ اللَهِ أكْذَبُهُمْ! «سوگند به خدا اين دروغ‌گوترين آنهاست!» سپس گفتند كه: وَ اللَهِ ما ذَهَبَتِ الأيّامُ وَ اللَيالى حَتَّى رَأيْنا مَيْثَمًا مَصْلوبًا عَلَى بابِ دارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ، وَ جىءَ بِرَأسِ حَبيبِ بْنِ مَظاهِرٍ وَ قَدْ قُتِلَ. 📚 رجال الکشّی؛ ص۷۸ @madras_emb