قرار بود در مدرسه هدایایی را برای جمع‌آوری کنند، آن روز با مادرش راهی مغازه شد تا شاید بتواند چیزی برای رزمندگان تهیه کند، اما اجناس گران بود و آن‌ها دست خالی از مغازه برگشتند تا اینکه در راه برگشت فکری به ذهنش رسید.  اوقات سیل هدایای مردمی به جبهه‌ها سرازیر می‌شد؛ از پوشاک گرفته تا خوراکی‌های بسته‌بندی شده و انواع و اقسام کمپوت. البته اگر شانس یاری می‌کرد و برچسب‌های کمپوت کنده نمی‌شد، رزمندگان اسلام می‌دانستند که محتوای آن کمپوت چی هست، وگرنه اکثر مواقع به جای کمپوت، قوطی رب نصیبشان می‌شد! در یکی از آن روزها، رزمندگان مشغول باز کردن هدایای مردمی بودند که یکی از رزمنده‌ها چشمش به نایلونی افتاد که یک قوطی خالی کمپوت داخل آن بود. با تعجب آن قوطی را برداشت و دید که داخل آن یک نامه است. نامه را یک دانش‌آموز نوشته بود:   برادر رزمنده سلام من ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯه ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭا ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁن‌ها ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ‌‌ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯه ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍه ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪه ﺩﺍﺭﻡ. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ شوﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ». وقتی آن رزمنده این نامه را خواند، قطرات اشک بر صورتش سرازیر شد. ماجرا را برای دیگر رزمندگان تعریف کرد. بعد از آن دیگر، رزمنده‌ها برای ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ در آن قوطی در سنگر ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. البته ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮه ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. راوی: شهید حسین خرازی از فرماندهان دفاع مقدس که در ۸ اسفندماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.