ابوقاسم
انتشار اثر بزودی بعدازظهر روز بعد، بعد از اینکه ناهار را در سوئیت هتل خوردیم، دوباره از من پرسید که
فقط او می دانست... چشمانش خیره شده بود، انگار در نقطه‌ای ناشناخته مشغول استراحت بودند، نقطه‌ای که فقط او می‌دانست. نگاه‌هایی که حاکی از آن است که صاحب آنها لحظاتی بعد به طرز غم انگیزی زیر تابش آفتاب داغ، مرگ خود را احساس خواهد کرد. هنوز هم تمام جزئیات آن اتفاقات را به خاطر دارم. چطور می‌توانستم آن‌ها را فراموش کنم؟ و "چه کسی می‌تواند جلوی خون ریزی را در خاطره محکومان اعدام قبل از مرگ شان را بگیرد؟ آن چهره‌های تیزبین با نگاه‌های منحرف، صداهای جیغی که مرگ ما را فرا می‌خواند، درخشش چاقوها و شمشیرها در آفتاب را به یاد می‌آورم. آن صداها هنوز در گوشم طنین‌انداز می‌شوند و تقریباً بوی اجسادی که از نفس نفس زدن و همچنین از ترس عرق کرده بودند را حس می‌کنم. آن تصاویر یا صحنه‌هایی که می‌ترسم در خاطرم بمانند، مثل کابوس در زندگی من جریان دارند. کسی که آخرین لحظات قبل از اعدامش را زندگی کرده و اتفاقی زنده ماند، مجبور نیست آن جزئیات فیلم را فراموش کند، صحنه‌هایی که بعداً برای جا افتادن در خاطره‌ها تجسم می‌یابد. این اثر خواندنی است