علی اکبر دهخدا فعالیت سیاسی کم نکرده بود. نماینده مجلس بودن هیچ، اینور و آنور مطلب مینوشت و کماثر نیز نبود. با زبان طنز و جد دردهای عقبماندگی ملتش را فریاد میزد. فرنگرفته هم بود. از تاریخ بیخبر نبود. گذشته را مینگریست و غرب را از نظر میگذراند. به وطن و امروزش بازمیگشت و رنج میکشید. سر همین فعالیتهای سیاسی به کنج عزلت پرتش کردند، پس از آنکه مسئول روزنامهاش را آونگ دار کردند.
در آن عزلتگاه ایل بختیاری فرصتی برای خلوت یافت. خلوت نیاز هر بشری است که خواهشی سوی رستگاری خود و خودیها دارد. هر چه رفته بود و هر چه را میخواست بشود در ذهنش مرور کرد. دهخدا در مقدمه لغتنامه سترگش علت نگارش این کتاب شگفت را همین میداند. از بیدردی لغت جمع نکرده. در فکر ترقی بوده. غمش بزرگ بوده به حساب خودش. سرآخر به این نتیجه رسیده که باید برای بدل شدن به ملل مترقی و بازگشتن به گذشته طلایی مطلوبش، نخست باید داشتهها را شمرد و جمع آورد. واقعاً اثر غولآسایی آفریده با رنجی مردافکن.
جماعتهایی که با کوبیدن سر به هر دری، آن را دیواری کشیده تا جوزا یافتند، در اندیشه راه یافتن، تا آفاق قابل دسترسشان پیش میروند. وقتی تکیه به هر دیواری حاصلی جز آوار برایشان نداشته است و روح تسلیمناپذیرشان موقن است به بودن دیوارهایی قابل اتکا، گاه برای پیریزی تا هسته زمین نفوذ میکنند تا شالودهای محکم بریزند. در نزد خداوند تعالی مشکور باشند.
در حوالیام از این طیف کم ندیدهام. جفت بدحالان و خوشحالانشان شدهام. درست است این سعیها در بدترین حالت به نشر آثاری سودمند و اندیشهدار میانجامد، اما روزبهروز باورم را در بیصاحب بودن قدرتر میکند. آن ملاعین که مرا از سلمان و بوذر و مقداد و عمار و مانندهایشان شدن بازداشتند، هر نوزادی که پا به حیات میگذارد و هر پیر و جوانی که رخت از فناآباد به دارالقرار میکشد، معذبتر و ملعونترند. به اندازه عقل نارس خود میگویم که نالههای امام جواد سلاماللهعلیه در حسابکشی و انتقامگیری از آن ملعونان گرفتن حق من محروم و غرق در ظلمت نیز هست. دربهدریام را به حساب مصایبی اینچنین نیز بگذار.