گفتن یا نگفتن
در برخی از نقاط زندگی که نه میتوان گفت، نه میتوان نگفت، میتوان زندگی نامش داد؟ زندگی البته از ریشۀ زن گرفته شده است و با زاییدن نسبتی دارد. اگر باورمند به دوگانگی در هستی بشویم، از بدِ روزگار، این مرد است که نسبتی با زندگی ندارد. همین جهان و گیتی که ما در آن زیست میکنیم از زی گرفته شده است و زن. جهان یعنی زیستگاه و جایگاه زن. در این جهان جایی برای مرد نیست. مرد همان مرث یا مرگ است. در اسطورهها کیومرث را داریم که به ریختهای گوناگون نوشته میشود و همه به معنی زندۀ میراست! نخستین انسان در نگاه ایرانی مرد است که البته مرگ است. در یافتههای باستانشناسی از ایران باستان گورهایی یافتهاند که در آنها زنان به سوی شرق و مردان سوی غرب نهاده شدهاند. زن به برآمدنِ خورشید مینگرد و مرد به مرگخانۀ آفتاب؛ که این دو را با این دو مطلب سنخیتی است.
آنچه قرآن دربارۀ جنس زن گفته که در زینتها آفریده شده و در مخاصمه بیانی ناروشن دارد، جای تردید دارد. آیا منظور این است که هر که در زینت رشد کند بیانی ناگویا در خصم دارد یا صرفاً جنسیت ذاتی دارد که نهادۀ فطری است و نمیتوان در آن دست برد؟ مفسران قدیم به نقص عقلی که در نهجالبلاغه به آن اشاره رفته است مستمسک میشوند و خود را رها میکنند. ما را در این زمانۀ فمینیسمزده یله و بیکس میگذارند تا هر چه در قرآن و سنت در این باب آمده به طریق مجاز برگزارش کنیم. مجازهایی مانند کل به جزء که منظور زنی خاص بوده مانند این بیت حافظ که «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند / آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند؟» که شاه نعمتالله ولی را نشانه رفته، ولی جمع بسته که تعریضش جای سیخونک باقی نگذارد.
یاد دارم وقتی جواد به این آیه رسید با لبخندی مرموز گفت خب بگذریم. و ما خنده زدیم. دیشب باز در این غور میکردم. یک جایی قرینۀ دوری برای این آیه مبارک نهاده بود که آن که در زینت است فرعون است و آن که بیانی ناروشن در مواجهه با این شخص دارد موسی است به دلیل سوختگی زبانش و رنجی که بنیاسرائیل او را عصبی کرده بود. رد شده بود این تعبیر، چون با ساختار آیات جور نمیشد. مشرکان فرشتگان را دختر دانسته و آنها را فرزند خدا میدانند. آن وقت خدا میگوید شما کسی را فرزند من میدانید که در زینت رشد میکند و در خصام مبین نیست؟ اما شما بنگرید که در همین قرآن جابجاییها شده و نمونههای کمی هم ندارد. به هر حال که قصه دراز است.
وقتی کمتر حرف میزنی میبینی حرفی هم نیست. شما تصور کن در زرادخانهای که همه دستهایشان بر روی ماشه است، بخواهی مطلبی را توضیح بدهی. سرِ همه تفنگها رو به تو میشود و هر آن ممکن است ماشهای چکانده شود. وضعیت من این است و سکوت بهترین بهره است. اینجاست که سکوت از طلاست. و این خاموشی به معنای بیسخنی نیست. اتفاقاً در درون غوغاست که سکوت معنی میگیرد. خلاصه که نامش زندگی نیست آنجا که نه میتوان سخن گفت، نه میتوان سخن نگفت. قرآن گفته خودش از ایمانیان دفاع میکند. من از آنان هم نیستم.