آقا!
من با تو هر جا که باشم
همان جا بهشت من است
فرقی نمیکند در دل آتش یا در میان گلستان
ولی چه کار کنم که بعضی از خیالها
طعم دیگری دارد برایم؟
دست خودم نیست، تقصیر این خیالهاست.
من هنوز هم نمیتوانم از خیال شب زندهداری با تو بیرون بیایم.
با تو از حیاط آمدهام به حجرهات.
میخواهی نماز شبت را ادامه دهی.
من هم ایستاده رو سجّادهای که تو پهن کردهای
به تماشایم ادامه میدهم.
عجله دارم زودتر به نماز وترت برسی.
از طرفی هم دلم نمیآید که خیال نماز شب خواندنت
با نماز وتر به پایان برسد.
میرسی به نماز وترت.
تکبیرة الاحرام را میگویی.
دلم در سینه؛ ولی گویی در کف دست تو دارد میتپد.
کاری به العفو گفتنها و استغفارهایت ندارم.
منتظرم برسی به نام چهل مؤمنی که دعایشان میکنی.
خوش به حال مؤمن اوّل!
چه کار کرده که پیش از همه نام او را به زبان میآوری؟
مؤمن دوم، سوم، چهارم ...
یعنی دلت میآید من به تماشا ایستاده باشم
و تو نام مرا در قنوت نماز وترت نیاوری؟
نام میبری و میبری.
یکی بیشتر نمانده
و راستش من هم دل ماندن ندارم.
میترسم که آن یکی نام من نباشد.
از خیال بیرون میآیم
و خیال میکنم که شاید اسمی که نشنیدم، اسم من بوده.
نه میتوانم باور کنم که نامم در میان آن چهل نفر باشد
و نه میتوانم قنوتت را بشنوم و نام خودم را نشنوم.
میبینی چه کار میکند با آدم، این تضادهای عشق تو؟
شبت بخیر دلبر نازنین!
#محسن_عباسی_ولدی
@abi_roshan