به شب خیلی خسته بودم توان راه رفتن نداشتم دیگه حتی استراحت تو عمودا فایده نداشت فقط میخواستم برسم به موکبِ مقصد و استراحت کنم
به زور خودمو رسوندم به موکب
الان که فکر میکنم یکی از قشنگ ترین لحظه هام همون موقعی بود که داشتم از خستگی از پا میفتادم اونجا برای حسین💔