با سرو روی خاکی آمده است خون و خاکستر است بر مویش کفشهایش گلیست، مندرس است عرق خستگیست بر رویش با عبا و قبای خاک آلود روی عمامه اش غبار سپید سر موعد رسیده تا پرواز راه افتاده کاروان شهید خادم کیست اینقدر خاکیست؟ به نظر اهل روستا باشد از کجا آمده شهید شود؟ به گمانم که آشنا باشد... دست هایش چقدر پر پینه ست چشم هایش چقدر بی خواب است بین پرواز، بال وا کرده ست؟ مهلتش نیست بسکه بی تاب است چهره اش آشناست، لبخندش! وسط صحن انقلاب انگار... دیده بودم که پاک میکرد از روی دیوار صحن گرد و غبار چهره اش آشناست، باران نیست؟ که به قحطی روستا بارید؟ بیل زد باغ مستمندان را...؟ مثل خورشید روزشان خندید؟ خنده اش آشناست! اما نه خنده اش بین کارها گم بود گرچه جامانده در مه و باران شانه اش خیس اشک مردم بود سینه اش سوخته است. اما نه داغ مردم به سینه اش مانده اشک مستضعفین دو ساعت پیش جگرش را عمیق سوزانده زخم طعن و هزار زخم زبان جای تا جای پیکرش دارد چقدر وعده ی عمل کرده بر ورق های دفترش دارد چقدر میشناسمش انگار هرچه او سوخته ست پر نور است بنویسید در دل تاریخ این تن یک رییس جمهور است... به زمین خورده تا بلند شود پرچم اقتدار محرومان رفتی و سوز استخوان آمد... سفرت خوش بهار محرومان ریحانه ابوترابی @adabqom