بعد از آن روز و شب دویدن ها عاقبت پای او به خیر رسید عاقبت مه کنار رفت و جهان لاله ای را میان دشتی دید عاقبت از میان آتش و خون لاله ای سر کشید و پیدا شد سوخت دلها بدون ابراهیم عاقبت رفت و سهم گلها شد! یادمان نه ، نمی رود هرگز نیش های زبان عقرب را ! در نگاهش ؛ گذشت و خاموشی در دل اما طنین یا ربّ را ! روز و شب را نمی شناخت که او نیت خدمتی شباشب داشت هر چه در وسع و در توانش بود در طبق های مخلصانه گذاشت! یار مظلوم و یاور حق بود هم نفس با کلام رهبر بود گوش یک عده جاهل اما باز در شنیدن برابرش کر بود زخم زد رفتنش به این خانه قدر او را چه دیر فهمیدند ! رفت و هم سفره با رضاجان شد عزتش را جهانیان دیدند ! چه از این بهتر و طلایی تر، که شب پر فروغ میلادش _هشتمین آفتاب_دعوت کرد خادمش را به خانه آبادش ! حق همین بوده از ازل آری! هر که با اوست رستگار شده جز چنین رفتنی سزاش نبود با رضا بود و ماندگار شده ! @adabqom