رود بود و بی قرار، خستگی نمی،شناخت اهل کار بود و کار، خستگی نمی‌شناخت مرد بود و دائما در نبرد تن به تن در میان کارزار، خستگی نمی‌شناخت او زپا نمی نشست، تا که کم شود غمِ مردمان این دیار، خستگی نمی‌شناخت آبشار و سر به زیر مثلِ چشمه ها زلال کوه بود و استوار، خستگی نمی‌شناخت در هجوم هجمه ها در کمین کینه ها همچنان امیدوار، خستگی نمی‌شناخت گرچه جاده غرقِ مه یا که راه پر گره یا که جاده پر غبار، خستگی نمی‌شناخت رهبرت نوشته است که رییسی عزیز این دلیرِ سربه دار، خستگی نمی‌شناخت سیدعلی نقیب @adabqom