#اعتراف
یه بار زمستون آخرشب از حموم در اومدم کنار بخاری ایستادم تا یکم گرم بشم یهو پام خورد به بخاری داغ بد سوختم همزمان اومدم جیغ بزنم دیدم بابام خوابه صدامو خوردم اما 💨 یهو بابام بیدار شد همونجور ک دراز کشیده بود چشم تو چشم بودیم و به هم خیره شده بودیم و هیچکدوم کوتاه نمیومدیم از خجالت فرار کردم تو اتاقم بابامم با صدای بلند گفت خیلی بیشعوری، اگه بجای تو ی بزغاله بزرگ کرده بودم الان روزی ی لیوان شیر تازه میخوردم
هیچی دیگه تا دو روز وقتی بابام خونه بود از اتاق بیرون نمیومدم😐😐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•