.من يبار با دوستم رفتم بيرون بعد تاكسي گرفتيم ورفتيم در مغازه ايی نگه داشت كه دوستم كار داشت پياده شد منم موندم توی ماشين بعد یه آقايی نمیدونم از كجا اومد نشست صندلی جلو تاكسی اينا داشتن درمورد يه موضوعی حرف ميزدن بعدش يکهو ماشين حركت كرد منم فكر كردم ميخوان منو بدزدن سريع دررو باز كردم و خودمو انداختم بيرون تاكسی كه ميوه و سيبزميني و پيازهام وسط خيابون ريخت بعدش راننده تاكسی پياده شد گفت باباجان من جلوی كوچه وايساده بودم ميخاستم رد بشم برم اونورتر وايسم كه ماشين از اونبر كوچه داشت ميومد تو چرا خودتو از ماشين پرت كردی بيرون 😂😂😂يعنی از خجالت و سوتي كه داده بودم آب شدم يکهو دوستم از شيرينیفروشي اومد بيرون وگفت تو چرا پهن زمينی و حسابیم بِهم خنديد ديگه منم به راننده گفتم بره و با دوستم ميوه های وسط خيابونرو جمع ميكرديم بعدشم ديگه رفتيم خونه 😂🤦🏻♀️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•