🖊بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت سی و یکم: ❇️ آغاز زمامداری خلیفه دوم 🔻 ابوبکر که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله زمامداری امت را به عهده گرفته بود، پیوسته به ملاقاتم می آمد و از اینکه بیعتم را شکسته، عذرخواهی می‌کرد. 🔻من با خود می اندیشیدم: روزگار او به سر می‌آید و حق من به من برمی گردد اما وقتی در آستانه مرگ قرار گرفت خلافت را به رفیق خود سپرد، بار دیگر جمعی از اصحاب رسول خدا دورم را گرفتند و سخنان قبلی خود را درباره تلاش برای بازپس گیری خلافت تکرار کردند، اما این بار هم آنان را به صبر و تحمل دعوت کردم تا جامعه اسلامی محفوظ بماند؛ زیرا من شاهد بودم رسول الله برای تشکیل این جامعه متحمل چه زحماتی شده و نیز ما خاندان ایشان زحمات طاقت فرسایی را متحمل می شدیم در خانه‌هایی زندگی می کردیم که سقف و در نداشت، دیوار خانه هایمان شاخه های درخت خرما بود و روزهای متمادی را با گرسنگی سپری می کردیم. 🔻در همین حال رسول خدا صلی الله علیه وآله حق خمسی را که خداوند برای ما قرار داده بود به دیگران می بخشیدند، من بیش از دیگران مسئولیت حفاظت از جامعه را برعهده داشتم که با این همه خون دل به وجود آمده و برای تشکیل آن زحمت فراوان کشیده شده بود. ❇️ سکوت برای حفظ دین بله اگر در آن اوضاع بحرانی قیام میکردم ممکن بود گروهی به حمایت از من برخیزند و با مخالفان بجنگند که در آن صورت؛ چه یاران من بر آنان پیروز می شدند و چه از آنان شکست می خوردند، شکاف میان امت پدید می آمد، اگر هم جمعی کناره می گرفتند مشکل بزرگتری پیش می آمد و آن مصیبت کفر بود که گریبانگیرشان می شد، زیرا آنها موقعیت من را در ارتباط با رسول خدا می دانستند و بارها از ایشان شنیده بودند که نسبت من و آن حضرت مانند نسبت هارون با موسی است، در نتیجه مخالفت با من موجب کفر و نزول بلا بر امت می شد، همانگونه که امت موسی به دلیل مخالفت با هارون گرفتار کفر و بلا شدند. 📗منبع: علی از زبان علی ↩️ادامه دارد ...