🖊«بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام بصورت داستانی از زبان ایشان» 📃قسمت سی و دوم: ❇️ شتر خلافت هنگامی که در پی وصیت ابوبکر مردم با عمر بیعت کردند در جمله کوتاه به او گفتم: شتر خلافت را دوشیدی و نصف آن برای تو ماند! در سال اول برای ابوبکر از مردم بیعت گرفتی تا امسال برای تو بیعت گرفته شود. ❇️ مشورت بخاطر مصلحت اسلام 🔻من خلافت را حق خود می دانستم و اگر ضرورت وحدت امت اسلامی نمی طلبید، به بیعت با ابوبکر و عمر، حاضر نبودم؛ اما وقتی طرف مشورت آنان قرار می گرفتم، با امانت و دلسوزی آنان را به مصالح اسلام و مسلمانان راهنمایی می‌کردم. 🔻خلیفه دوم که پس از دوست خود زمامدار مسلمانان شد، در کارهای خود با من مشورت می‌کرد و رای خود را مطابق نظر من صادر می کرد. 🔻در یکی از جنگ ها خلیفه دوم قصد داشت خود نیز همراه لشکر به جانب دشمن رود ، در این باره با من مشورت کرد؛ گفتم: هر گاه خود به جنگ دشمن بروی و آسیبی به تو وارد شود، مسلمانان تا دورترین شهرهای خود دیگر پناهگاهی نخواهند داشت؛ پس از تو کسی نخواهد بود که به وی مراجعه کنند، تدبیر این است که امروز مرد دلیری را به سوی دشمن روانه کنی؛ اگر خدا پیروزی داد چنان است که تو دوست داری و اگر وضعیت دیگری پیش آمد؛ تو پناه مردم خواهی بود. ❇️ سه سفارش اساسی 🔻 روزی به خلیفه دوم گفتم: سه کار است که اگر به آنها عمل کنی تو را از پرداختن به کارهای دیگر بی نیاز خواهد کرد و اگر آنها را ترک کنی کارهای دیگر برای تو سودی نخواهند داشت. عمر پرسید: ای ابوالحسن! آن ها چیستند؟ گفتم: ۱ . برپا کردن حدود الهی بر دور و نزدیک و برای خویشاوند و بیگانه ۲. حکم کردن طبق کتاب خدا در حال خوشحالی و خشمناکی ۳. تقسیم کردن عادلانه اموال میان سرخ و سیاه خلیفه گفت: به جان خودم سوگند، کوتاه و خلاصه سخن گفتی اما تمام مطلب را ادا کردی. 📚 منابع: ۱. المناقب جلد ۲ صفحه ۱۴۷ ۲. دعائم الاسلام جلد ۲ صفحه ۴۴۳ ۳. نهج البلاغه خطبه ۱۴۶ ۴. تاریخ طبری جلد ۳ صفحه ۲۱۲ ۵. الفتوح جلد ۲ صفحه ۳۷ ۶. انساب الاشراف جلد ۱۰ صفحه ۳۷۵ 📗علی از زبان علی ↩️ ادامه دارد....