۳ هر چی بیشتر شوهرم و رها میکردم بدتر میشد ی روز رفتم خونه مادرم و بهش گفتم اونم گفت دختر ساده بدبخت پای ی زن وسط زندگیته این جاری عفریته ت هم ی کاره ای هست باورم نشد که جاریم بخواد همچین کاری بکنه گفتم اشتباه میکنی گفت الان زنگ بزن به شوهرت بگو شب نمیام خونه ببین اصرار میکنه؟ به حرف مادرم عمل کردم و به شوهرم گفتم‌اونم استقبال کرد و گفت صبح خودم میام دنبالت منم قبول کردم حرفهای مامان تاییدی بود برای رفتار شوهرم ولی جاریم میگفت مشکل کاریه، نمیدونستم حرف کیو قبول کنم ولی مسلما مادرم بیشتر از جاریم دلسوز من بود به حرف مادرم اعتماد کردم بابام اوضاع مالیشون از خانواده شوهرم بهتر بود بابام گفت بابا نترسی ها هر چی بشه من ی وکیل خوب میگیرم برات ❌کپی حرام ⛔️