۲ منم براش ی خونه گرفتم خیلی دوسش داشتم کنارش ارامش داشتم و باهاش خوش میگذشت بهم میتونم‌بگم‌اون دوسالی که زنم بود من زندگی کردم مادرتم انقد پیگیر حرفهای خاله زنکی زنای کوچه بود که حواسش به من نبود اما زن دومم فرشته بود این زن انقد به خودش میرسید و خونه رو اروم و مرتب نگه میداشت ادم کیف میکرد خلاصه زن دومم حامله شد و زایمان کرد توی بیمارستان موقع زایمان یکی از اشناها دیدش و رفت به خانواده ش گفت اونام اومدن با زور بردنش منم تهدید کردن نوشین و که بردن تو موندی روی دستم، متعجب نگاش کردم که گفت اره تو دختر اعظم نیستی دختر نوشینی منم اوردمت دادمت دست اعظم اولش داد و بیداد کرد ولی بعد گفت به روش خودم بزرگش میکنم و حق نداری اعتراضی کنی منم قبول کردم بعدم ورشکست شدم حالا مادرت نوشین اومده سراغم و تورو میخواد