✍ بچّه که بودیم چن تا ماشین میشدیم دست جمعی میرفتیم شاه عبدالعظیم.🚗🚙🚘 پیکان داشتیم اغلب از همونا که ظرفیت بیست نفری داشت‌، که چری و سانتافه الانم چنین ورژنی نداره..😃 گاهیم پشت نیسان میشستیم پامونو دراز میکردیم و کیفِ عالمو میکردیم.. یادش به خیر این شعر قدیمیو میخوندیم: میخوایم بریم شاه عبدالعظیم کوفته و شامی بپزیم زیارت اون وقتا یه صفای دیگه داشت.. همه چیز ساده بود.. لقمه ی نون و پنیر و سبزی و کتلتی که دست جمعی تو زیارتگاه میخوردیم می ارزید به تمام غذاهای دنیا.. نوجوون که شدیم ، پامون باز شد به هیئتای شبای جمعه ی حاج منصور ارضی که مخصوص نیمه شبا بود.. فقط اونایی که رفتن میدونن شب جمعه اون هیئت چه حال و هوایی داشت و داره.. اینکه یه جایی داشتیم میشد بری یه دل سیر دور ضریحش چرخ بزنی و زیارت کنی و ذکر بگی عینِ خوشبختی بود و هست.. الانم هر وقت دلمون میگیره پامیشیم میریم شاه عبدالعظیم حالمون رو خوب میکنیم برمیگردیم.. خدایا شکرت که یه کربلای کوچیک کنارمون برامون دست و پا کردی که دلمون نپوسه از دوری شش گوشه..❤️💚 ساعت به وقت دلتنگی پونزده و شونزده دقیقه ی چهارشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۸/ تهران 🍏 @S_talebi 🌐 @adyan8