پسر خلیفهی دوم؛ عمر، میگوید:
زمانی که مرگ پدرم نزدیک شد؛
گاهی بیهوش میشد و گاهی
به هوش میآمد.
به هوش که آمد گفت: پسرم!
علی بن ابیطالبعلیهالسلام
را به نزد من بیاور.
وقتی مولای متقیان رسید.
عمربنخطاب با پُررویی تمام
و بدون توجه به ظلمهایش
در حق اهل بیتﷺ؛
خطاب به امیرالمومنینﷺ گفت:
ای پسر عموی رسول خدا!
آیا نمیخواهی مرا ببخشی؟!
من از شما و از همسرت فاطمهعلیها السلام
حلالیت میطلبم و خلافت را
تسلیم شما میکنم!
امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: بله!
به شرط اینکه تو مهاجرین و انصار را
جمع کنی و هرچه از حق ما که
از مالکیت ما خارج کردهای
به ما برگردانی و در بین همه
اقرار به حق ولایت ما بکنی؛
در این صورت تو را حلال میکنم.
و ضمانت تو را پیش فاطمهعلیها السلام
مینمایم.
عمربنخطاب وقتی صحبتهای
امیرالمومنین را شنید
چهرهاش در اثر تکبّر دگرگون شد
روی خود را به سمت دیوار کرد
میگویند پردهها کنار رفت
ومولای متقین جایگاه عمر را
در آتش به او نشان داد.
عمر گفت: ای علی؛ "النار ولا العار"
آتش جهنم را میپذیرم
اما عار گفتن و اقرار به
#ولایت تو را
نخواهم پذیرفت.
📚مدينهالمعاجز،جلد۲، صفحه۹۵
📲 درگاه های مجازی عین قاف
@Aein_Ghaf
https://yek.link/Aein_Ghaf