#حکایت_خوبان
نیکی به مادر
شیخ حسین مادر پیرى داشتند كه شیخ مراقبت ایشان را بر عهده داشت. مادر به حدى پیر بود كه نمىتوانست براى قضاى حاجت به دستشویى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار میداد. وقتى مادر چند ضربه به لگن میزد، یعنى وقت برداشتن لگن است.
روزى به در منزل آقا رفتم. وقتى آقا در را باز كرد، دیدم لباسشان خیس است. از آقا سؤال كردم چرا لباستان خیس است؟ فرمود: «موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود، من متوجه نشدم و كمى دیر رفتم، همینکه نزد مادر رفتم، از عصبانیت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد.» گفتم: «مادرتان چیزى نگفت؟» آقا فرمود: «چرا، وقتى مادرم دید كه لباس مرا نجس كرده، گفت: «ننه، حسین، نجست كردم. جواب دادم: مادر چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده؛ اینهمه من شما را در كودكى نجس كردم، شما چیزى نگفتید؛ حالا هم چیزى نشده و عیبى ندارد.»
منبع: تارنمای تبیان
شیخ محمدحسین زاهد
------------------
در محضر عارفان(ایتا، سروش ،روبیکا)
@aflaakyaan