🔆یکی از شیخ از اونقل می کندکه فرمود: 🔆 در جمعه ی تهران، شب ها می نشستم و حمد و سوره ی مردم را درست میکردم. دو بچه با هم دعوا می کردند یکی از آنها که مغلوب شد برای اینکه کتک نخوردند آمد من نشست. 🔆 من از استفاده کردم، حمد و سوره اش را پرسیدم، و این کار آن شب، همه ی وقت مرا گرفت. 🔆 شب بعد نزدم آمد و گفت: من علم کیمیا، سیمیا، هیمیاو لیمیا دارم و آمده‌ام به شما بدهم، مشروط به اینکه ثواب کار دیشب خود را به من بدهید. 🔆 به او دادم: نه! اگر این ها به درد میخورد به من نمیدادی! کتاب کیمیای محبت ص52 ------------------ در محضر عارفان(ایتا، سروش ،روبیکا) @aflaakyaan