یک از پیکر پاره‌ پاره‌ات می‌ترسند از دستِ پر از اشاره‌ات می‌ترسند یک روز به پای نور بر خواهی خاست از رجعت پُرستاره‌ات می‌ترسند دو سرخ است مسیر روشنت، چون لاله داغ است سر و دست و تنت، چون لاله آتش به دل سوته‌دلان خواهد زد در شعله‌ی خون شکفتنت، چون لاله سه سرداری و از سرت نمانده اثری از سرخی پیکرت نمانده اثری هر چند به روی مرگ لبخند زدی از خنده‌ی آخرت نمانده اثری چهار غمبار نشسته‌است جهان، تا وقتش سرخ است نگاه آسمان، تا وقتش یک روز میان خون به پا خواهی خاست ای داغ جگرسوز بمان تا وقتش پنج یکریز، علی‌الدوام می‌اندیشد از داغ تو صبح و شام می‌اندیشد هر قدر که گریه کرد آرام نشد این دل که به انتقام می‌اندیشد شش برخاسته‌ایم، مانده تا بنشینیم مانده‌‌ست که حجله‌ی تو را برچینیم جان‌خسته و رنج‌دیده و زخم به دوش ما پنجه به پنجه‌ی غمی سنگینیم @Aftabgardan_ha