داخل کوچه راه می‌رفتم کوچه‌ای با دلی پر از فریاد کوچه‌ای که قدم قدم با آه خبر از خاطرات خود می‌داد پشت بن‌بست کوچه‌مان مردی باغ زیبا و باصفایی داشت باغ در خانه‌ها قدم می‌زد با نسیمش برو بیایی داشت زندگی در حیاط ما می‌زیست با درختان تاک و توت و انار حوض و ماهی گلی، کبوتر و مرغ با گلستانی از تبار بهار با دوچرخه‌سواری و تیله با شنا توی حوض و گل کوچک کودکی‌هایمان ورق می‌خورد با مجلات رشد یا پوپک زندگی مشکلات خود را داشت همه جویای حال هم بودند هیچ‌کس از نفس نمی‌افتاد چون که همواره بال هم بودند درد دل را برای همسایه که غریبه نبود می‌بردند جای غم در حیاط خانه ما می‌نشستند توت می‌خوردند مرد بقال کوچه با نسیه نقد می‌کرد مهربانی را پدرم در کلاس قرآنش یاد می‌داد جاودانی را زندگی می‌گذشت مثل قطار که سر کوچه رفت و آمد داشت یاد دارم که ذوق می‌کردیم لحظاتی که بوق ممتد داشت تا رسیدم به خانه فهمیدم خاطراتم... گذشت، ویران شد هر کسی رفته توی لاک خودش باغ هم کوچه شد، خیابان شد کاش می‌شد دوباره می‌دیدم زندگی با طراوت و زیباست کوچه‌ی ما هنوز بن‌بست است دل ما هم به وسعت دریاست @Aftab_gardan_ha