بگذار ای نیامده رفته! نسیم من!
تا بار آخر از تو خداحافظی کنم
محو تو - مثل پنجرهها - ماندم و نشد
چون پرده و در از تو خداحافظی کنم
ای بیصدا وزیده به من! رفته بی خبر!
با خویش غنچهی دل من را فقط ببر!
با این که واقفم که سرانجام این سفر
باید که پرپر از تو خداحافظی کنم
وقتی تو رفتهای که نیایی بگو چرا
باید تو را سلام کنم سمت آسمان؟
وقتی که باز آمدهای، پس چرا هنوز
با هر کبوتر از تو خداحافظی کنم؟
هر سو نگاه میکنم انگار جز تو نیست
جمعیت تحیر من! لحظهای بایست!
از قصر اشک و آینهام میروی و من
باید مکرر از تو خداحافظی کنم
کوهم، ولی چه کوه! که کوهِ شنِ کویر
باری بیا بوز به من از من خبر بگیر
تا با تمام خویش بریزم به پای تو
تا بار دیگر از تو خداحافظی کنم
□
گفتم بگو چگونه کنارت سفر کنم؟
گفتی نسیم هستم و باید گذر کنم
گفتم اگر شبیه تو باشم رها چطور؟
گفتی رهاتر از تو خداحافظی کنم
#سعید_سکاکی
#دوره_چهارم_آفتابگردانها
از مجموعه غزل
#همسکوت
نشر
#فصل_پنجم
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha