مسیر سعادت⁦🏝️⁩
2⃣ اکنون ۸۶ سال از حادثه گوهرشاد و کشف حجاب می گذرد. رضاخان مرده است و مردم امروز ، تنها فهرستی از خ
3⃣ كوچه و خيابان‌های مشهد برای قديمی ترها خاطرات تلخی دارد از سال‌های نسبتا دور .... 😭 از آن روزها كه يك زن بايد ميان خانه‌نشينی و كنار گذاشتن ، يكی را انتخاب ميكرد. 😔 چند خاطره از آن زمان را بخوانید 👇 1⃣ ايام چادربرداری بود. 😔 پدرم در روستای طرق (ييلاق نزديك مشهد) روی املاك آستان، كار ميكرد. با پدر و مادرم برای زيارت به مشهد آمديم. تا آمديم از سمت مسجد وارد حرم شويم، خادم جلوی در ، دست انداخت و روسری مادرم را برداشت.(خادم !!!😳) ❗️ مادرم سخت گريه كرد.😭و تا آمدن روس‌ها به مشهد (شش سال بعد از واقعه گوهرشاد) و فرار رضاخان ، مادرم ديگر به حرم نيامد ! 😭 {علی رشيديان از مشهد} 2⃣ جریان را کاملاً یادم هست. در آن زمان من ۹ یا ۱۰ سال داشتم. زنهای محجبه را می گرفتند. هیچ مردی حق پالتو پوشیدن نداشت. پالتوی پدر مرا در خیابان قیچی کردند، تکه پایین آن را دستش دادند، او به خانه آمد و نشست و گفت: «آدم مرگش برسد بهتر از این است که در این اوضاع زندگی کند.» من یادم می آید که این مرد نشست و کلی گریه کرد.😭{حمید سبزواری} 3⃣ شوهر عمه ما زمان رضاخان پاسبان بود. او موظف بود که شب به شب چادرهایی که از سر زنها کشیده بود را ببرد کلانتری تحویل دهد؛ ولی او اهل اینکارها نبود و به همین دلیل توبیخ هم شده بود. بنده خدا چون مذهبی بود، توی کلانتری بهش می گفتند حاجی آخوند !! او بخاطر اینکه اموراتش بگذرد و کارش را از دست ندهد، می رفته از کوچه نور پارچه کهنه می خریده و می داده به عمه مان که با آن چادر بدوزد. خدا بیامرز این چادرها را می برده به کلانتری تحویل می داده است! {محمدرضا جاویدی نیرومند} 4⃣ بیست ساله بودم. برای زيارت به مشهد رفته بوديم . با مادرم به بازار رفتيم. ابتدای بازار به ما دستور دادند كه روسری هايمان را برداريم. مادرم مخالفت كرد. ماموران اصرار كردند. خواستند كه مادرم را كتك بزنند. من خودم را مقابل آنها قرار دادم. مچ دست راستم در اين ماجرا شكست. 😭 {خانم دولت‌خواهی از ماسال گيلان} ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat