🔴🔴🔴⭕️⭕️⭕️🔴🔴🔴 قسمت دهم ✅ در مسیر رسیدن به کربلا در یکی از منازل کاروان ایستاد. امام پرسید: خیمه گاه کیست؟ گفتند عبیدالله بن حر جعفی.... پیک امام را که جواب نداد... امام شخصاً به سراغ او رفت .... بعد از کلی صحبت و دلیل، باز نیامد....😔 می گفت حاضرم اسب و شمشیرم را به شما بدهم !! حضرت فرمود: نیازی نیست, ما خودت را می‌خواستیم! امام، خودش را میخواست... عرض کرد اسب و شمشیر را به شما می بخشم، مرا از این کار معاف کن !! حضرت فرمود: اگر خودت را به ما نمی سپاری ،ما احتیاجی به مالت نداریم و این آیه را تلاوت فرمودند: ما گمراه کنندگان را یاور خود نمی گیریم !.. خیلی اصرار کرد که نیاید ... گفته بود تو را به خدا سوگند همراهی مرا با خودت نخواه !! من هرچه بتوانم تو را کمک می کنم، اینک این اسب لگام دار من و نیز این شمشیر تقدیم شما که به هر چه زدم، برید! امام هم فرمود: ما برای اسب و شمشیر تو نیامده‌ایم! آمده‌ایم یاری ات را بخواهیم، اکنون که از جان خود دریغ می ورزی، هیچ نیازی به اموال تو نداریم!😔 😔 حاضر نشد خودش را برای امام خرج کند ،حرف از اسب تیز و شمشیر برنده اش می زد!! 👈 بعداز عاشورا سر همین انتخاب اشتباه، تأسف می‌خورد و اشک می‌ریخت.......😭 ❗️عجب درسی به ما داد عبیدالله بن حر جعفی!!❗️ اولویت «خودت» را امام بگذار! نه اولویت «اسبت» را !! 👌 مگر اینکه مثل حضرت نافع ، هم اسب و هم شمشیر و هم خودت حضور داشته باشید!! ادامه دارد لطفاً تا پایان مطلب و نتیجه گیری همراه ما باشید. 🆔 @afzayeshetelaat 🆔 @afzayeshetelaat 🆘 کپی و ارسال مطالب، فقط با ذکر آیدی👆