✍️#داستان_من
(قسمت سوم)
یکبار رفته بودم مرکز تهران که از اونجا هم برم به مسیر مورد نظرم🛤️
رسیدم ترمینال و تاکسی گرفتم🚙 که تا مقصدم من رو برسونه... یه مسیر پونزده دقیقه ای بود و فکر نمیکردم هزینه تاکسی زیاد باشه. همونجا که از اتوبوس پیاده شدم، تاکسی های خود ترمینال بودن. مقصدم رو گفتم و سوار یکی از تاکسی ها شدم. به مقصد که رسیدیم تازه من هزینه رو پرسیدم و راننده مبلغ زیادی گفت. من در همون لحظه
احساس خشم😤 رو داشتم و با خودم فکر کردم که چطور سر مردم کلاه میذارن و چقدر بی انصاف شدن😠 آدما... کاری نمیشد کرد. اون مبلغ رو دادم و پیاده شدم
و همچنان احساس خشم با من بود... 😡
بعداً که به اون موقعیت فکر کردم از خودم پرسیدم دقیقاً از چی عصبانی بودی؟
و به این رسیدم که من از کار خودم دلخور بودم. از اینکه قبل سوار شدن هزینه رو نپرسیدم. و اون سایهی سادهلوحیِ من داشت خودش رو نشون میداد. یعنی من از اینکه ساده لوح به نظر بیام بدم میاد و این موقعیت داشت همین کار رو با من میکرد....
برچسبی که من به اون راننده زدم «بی انصاف» بود...جدا از اینکه آیا منم بیانصافی رو در گذشته داشتم یا الان به شکل های دیگه دارمش... این اتفاق برای من یادآور این بود که «
اگه خودت مراقب خودت نیستی انتظار داری بقیه مراقبت باشن؟ اگه خودت حواست به خرجها و هزینههات نیست، انتظار داری دیگران هوای تو رو داشته باشن؟»
نکته داستان :سایه ساده لوحی
✍️این داستان ادامه دارد...
پ. ن👇
منظورم از این ریشهیابی این نیست که در نهایت کار اون راننده رو توجیه کنیم و بگیم خب پس کار اون درست بوده...دنبال درست و غلط نیستیم...میخوایم بخشی که مربوط به خودمون هست رو در ماجرا پیدا کنیم و مسئولیت اون بخش رو بپذیریم💪
#داستان_من_مددکار3
https://eitaa.com/agahi_ghavaninezendegi/627