😍🌟 خاطرهـــــ1⃣ هر روز توي مريوان،همه را راه مي‌انداخت؛هرکس با سلاح سازماني خودش. از کوه مي‌رفتيم بالا.🗻🏔 بعد بايد از آن بالا روي برف ها سر مي‌خورديم پايين.⛄️😄 اين آموزشمان بود. پايين که مي‌رسيديم، خرما گرفته بود دستش،به تک تک بچه ها تعارف مي‌کرد.😋 خسته نباشيد مي‌گفت. خرما تعارفم کرد.گفتم«مرسي.»🙂 گفت«چي گفتي؟»🤔 ـ گفتم مرسي.😊 ظرف خرما را داد دست يکي ديگر.گفت«بخيز.»😯 هفت ـ هشت متر سينه خيز برد. گفت«آخرين دفعه‌ت باشه که اين کلمه رو مي‌گي.»👌🌿☘ |🌹🌛☔️| @agamahmoodreza1392