😍🤗 🦋 |○•عشقـ بہ فرزند●○|💕🦋 |○•قسمت دوازدهمـــــ2⃣1⃣☘○•| 🌸عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد.😍😇 ☘🌺 یک‌بار در شہرڪ شهید محلاتے قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشہر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیہ و ازش عکس گرفته.📸 مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. 😃🤗 وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت.  پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم😉😄» ماشین را خاموش کرد. لپ‌تاپشـ💻 را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های کوثر را یکی‌یکی نشانم داد.💞🌈🌸☘ درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می‌زد زیر خنده😁. شبـ🌌ـے که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشہر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت. خیلی عارفانه رفت🌠🌿.» فضای جلسه، سنگین بود، برای همین ادامه ندادم. 😔بعد از جلسه با چند نفر و آن برادر بزرگوار مسئول رفتیم محل کار محمودرضا.  توی ماشینـ🚘، قضیه عارفانہ رفتن محمودرضا را از ایشان پرسیدم. گفت: وقتی داشت می‌رفت، پیش من هم آمد و گفت :| فلانی این دفعه از ♡کوثر ‌♡دل بریده‌ام و می‌رومـ💫✨🌱😞...| دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود.🙃💚 راوے:احمد رۻا بیۻایے 🌿 @agamahmoodreza1392