سجـــاده اش عجیب بوی آرامــش میداد ...
بعد
ســـلام نماز دستشو به سمتم دراز کرد،
دستای پیرشو گرفتم ،انقدر
دستاش گرم و نگاهش پر از
محبت بود که
انگار کوهـی از
آرامــش رو تو
وجودم تزریق کرد!😌🍃
(مثل مادربزرگای تو قصه ها بود
با همون صورت گرد و موهای حنایی و فرق وسط🥹)
تا دم در
مسجد همراهیش کردم،کفشاشو جلوی پاهاش جفت کردم و
گونه اش رو بوسیدم☺
لبخندی تحویلم داد،دستش رو به نشونه انتظار تکون داد و دست کرد توی
کیف دستیش
شیشه عطــر کوچیکی بهم داد و با صدای
بغــض دارش گفت :«بذار تو سجاده ت،
هر موقع نماز خوندی برای
پسر شهیدم دعا کن»
و پیشانی ام رو بوسید و رفت...
و منی که هر روز
نمــازم رو با این
عطر معنــوی می خونم🌸🍃...
به دلم افتاد، معرفیشو بذارم براتون👇🥲
✍️
ادمیـــن آقای عطــر
❥────
#آقای_عطر 𖠋༄
@aghaye_atr