نقش قلب در بدن
گفت: پسرم! این اندام ها هر گاه در چیزی که بوییده یا دیده یا چشیده و یا شنیده اند، شک کنند، آن را به دل، ارجاع می دهند و دل، یقین حاصل می کند و شک را از بین می برد.
به او گفتم: پس خداوند، دل را در حقیقت، برای [رفع ] شک اندام ها گذاشته است؟
گفت: آری.
گفتم: پس وجود دل، لازم است وگر نه، اندام ها به یقین نمی رسند؟
گفت: آری.
به او گفتم: ای ابو مروان! پس خداوند- تبارک و تعالی- که اندام های تو را به حال خود رها نکرده- بلکه برای آنها پیشوایی قرار داده است تا بر دریافت های صحیحِ آنها صحّه بگذارد و به آنچه در آن شک شده است، یقین کند- [آیا] این همه مخلوق را در سرگردانی و شک و اختلاف، رها می سازد و برایشان پیشوایی که شک و سرگردانی شان را به او ارجاع دهند، قرار نمی دهد، در صورتی که برای اندام های تو، پیشوایی قرار داده است تا سرگردانی و شک خود را به او ارجاع دهی؟!
تو هشام بن حَکمی؟!
عمرو، خاموش ماند و چیزی به من نگفت. سپس رو به من کرد و گفت: تو هشام بن حَکمی؟
گفتم: خیر.
گفت: از همنشینان اویی؟
گفتم: خیر.
گفت: پس اهل کجایی؟
گفتم: از اهالی کوفه.
گفت: پس تو، خود او هستی!
آن گاه، مرا در آغوش کشید و به جای خود نشانید و خودش از جایش برخاست و تا زمانی که من نشسته بودم، دیگر سخنی نگفت.
خنده امام علیه السلام!
وقتی سخن هشام به این جا رسید، امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: «ای هشام! این مطالب را چه کسی به تو آموخته است؟». هشام گفت: مطالبی است که از خود شما آموخته بودم و آنها را به هم ربط دادم. امام فرمود: «به خدا سوگند که این مطلب، در کتاب های ابراهیم علیه السلام و موسی علیه السلام آمده است».[1]
پی نوشت
[1] الکافی، ج 1، ص 169، ح 3، ترجمه از دانش نامه عقاید اسلامی، ج 6، ص 281 ح 100