بر فراز کوه خضر نشستهام. درست در همان نقطهای که به روایت تاریخ شناسان قدمتی سه هزار ساله دارد و غاری که عبادتگاه خضر نبی بوده است. پلهها را که نفس زنان بالا میآمدم، لختی درنگ میکردم و شهر را از نظر میگذراندم.
نفس عمیق میکشم و عطر شهدا را حس میکنم. شهدایی که جسمشان آن پایین در عین گمنامی دفن شده اما عطر حضورشان فضا را پر کرده است. با خودم میاندیشم که چه شهدایی که شبها آمدند کنار این کوه، زانوی ادب زدند و برات شهادت گرفتند و رفتند که رفتند. چقدر مهدی فاطمه عج آمده از این بالا شهر را نگاه کرده و برای دلهای زنگار گرفتهی ما دعا کرده و رد اشک روی گونههای نورانیش راه باز کرده و روی همین زمین پربرکت چکیده و جای هر قطره اشک شهیدی برخواسته تا به رگ حیات بشریتی که به آنمی غفلت دچار شده، خون بیداری تزریق کند.
غرق در معنویتی که فضا را پر کرده به این میاندیشم واقعا با این همه امکان هدایتی که در قم فراهم است، گمراه شدن هنر میخواهد. مگر میشود دور تا دورت را حجتهای خدا پر کرده باشند و تو غافل باشی؟ آیا مردم این سرزمین قدر هوایی که درش نفس میکشند را میدانند؟ آیا گمراه بودن با ماندن در این شهر قابل جمعند؟
همین طوری که سرم را به دیوار سجدهگاه خضر تکیه دادهام، صحنههای زد و خرد پلیس نامرد آمریکا را میبینم که اساتید زن را با زور دستبند میزند به جرم بیداری و حقطلبی که حاصل اشکها و خونهای پاکان عالم است. این کلیپ حجت را برایم تمام میکند.
خدا کسی است که «یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی» است. خدا کند ما مردههای برخاسته از میان زندهها نباشیم.
@aghletarif