💥چرا مطالعه دانشگاهی جادو و علوم غریبه اهمیت دارد؟
✍علیرضا دوستدار
(به بهانه راهاندازی برنامه کارشناسی ارشد جادو و علوم غریبه در دانشگاه اکستر انگلستان)
دلیل اینکه این پرسش اصولا مطرح میشود این است که در دیدگاه مسلط، جادو و عرفان و امور مشابه* در دنیای مدرن جایی ندارد. به بیان دیگر، فرایند «مدرن»شدن با پسزدن جادو و «افسونزدایی» جوامع همراه است. از این نگاه، جوامعی که هنوز درگیر جادو هستند عقبمانده هستند و از مدرنیته جا ماندهاند.
مطالعاتی که در نیم قرن گذشته انجام شده این نگاه را به چالش کشیده. در این پژوهشها جادو از یک امر حاشیهای تبدیل به موضوعی محوری شده که لزوما با علم و عقلانیت و مدرنیته در تضاد نیست. در این فرسته برخی از این مطالعات را معرفی میکنم.
یکی از قدیمیترین و تأثیرگذارترین پژوهشها در این زمینه کارهای فرانسیس ییتس در مورد دوره رنسانس است. ییتس در پژوهشهایش نشان داد که عصر رنسانس که معمولا به عنوان دوره پاگرفتن علم و هنر و تمدن جدید در غرب تلقی میشود، دوره شکوفایی جادو و عرفان هم بوده. او مثلا در یکی از مهمترین کتابهایش نشان داد که جوردانو برونو که به دست کلیسا سوزانده شد و قرنها بعد به خاطر دفاع از نظام کپرنیکی به عنوان شهید علم مورد تکریم قرار گرفت (به همین منظور مجسمهای از برونو در مرکز شهر رم قرار داده شده)، در واقع بیشتر به خاطر عقاید هرمتیک جادویی (منتسب به هرمس الهرامسه) مجازات شد. ضمن اینکه دفاع خود کپرنیک هم از نظام خورشیدمحور از نظر ییتس علاوه بر دلایل ریاضی علتهای عرفانی نیز داشت. در مجموع ییتس باعث شد مطالعات رنسانس متحول شود و جوانب مغفولمانده آن، از جمله نقش جریانهای هرمتیک، مورد اقبال و پژوهش بیشتر قرار بگیرد. پژوهشهای او همچنین نظریه تقابل علم و جادو را با چالش جدی مواجه کرد.
در دهههای بعد، مطالعات بسیاری انجام شده که نشان داده جادو و عرفان و اموری چون احضار ارواح و درگیری با نیروهای ماورائی در تمامی جوامع و اعصاری که معمولا به خاطر بالندگی علم و عقلانیت شناخته شدهاند جاری بوده و گاهی دقیقا همین امور رابطه تنگاتنگی با علم و فلسفه داشته. به عنوان مثال یولیا اوستینووا در کتاب نسبتا جدیدش ادعا میکند که حالات خلسه، نیروهای ماورائی و تسخیرات الهی در مهد فلسفه غرب، یعنی یونان باستان کاملا عادی بوده و فیلسوفانی مانند فیثاغورس و سقراط هم احتمالا در این امور مشارکت داشتهاند.
در نقطه مقابل تاریخ باستان، مطالعاتی انجام شده که نقش جنبشهای جادویی و ماورائی را در انقلابهای مدرن نشان میدهد، یعنی همانها که غالبا با نهادهای دینی مسلط درگیر بودند و میخواستند حکومت انسان و خرد را به جای حکومت خدا بنشانند. به عنوان مثال، رابرت دارنتون در کتاب کلاسیکش نقش مزمریسم (جنبشی در قرن ۱۸ که به نوعی پیشینه انرژیدرمانی و هیپنوتیزم و حتی رواندرمانی است و در ایران به نام «منیتیسم» و «مغناطیس حیوانی» شناخته میشد) را در انقلاب فرانسه نشان داده. اخیرا هم کتابی چاپ شده که نشان میدهد برخی جنبشهای برابریخواه رادیکال اروپایی، از جمله آنارشیسم، ریشههای عرفانی و جادویی داشته. نمونههای مشابه در مورد کمونیسم شوروی هم موجود است.
در این زمینه اشارهای هم به منگل بیات کنیم که بیش از دو دهه پیش نقش جریانهای شیخی و بابی را در شکلگیری ذهنیت انتقادی مذهبی و نهایتا انقلاب مشروطه بررسی کرد، جنبشهایی که عرفان و علوم غریبه (علم حروف و اعداد) در آنها نقش پررنگی داشت. چند فصل از کتاب من هم به «روحگرایی» (اسپریتیسم) و انجمن معرفت الروح تجربتی میان ایرانیان متجدد قبل از جنگ جهانی دوم میپردازد. در این فصلها ادعا میکنم که تجددگرایی ایرانی، حتی وقتی با روحانیت در افتاده، لزوما با «متافیزیک» مشکلی نداشته.
از بهترین کتابها در مورد جادو در اروپای مدرن کتاب الکس اوئن درباره انگلیس اواخر قرن ۱۹ و اوائل قرن ۲۰ است. اوئن نشان میدهد که باطنیگری و جادو - در گروههایی مانند تئوسوفیستها (که گاندی هم عضوشان بود) و گولدن دان - نوعی آوانگارد فرهنگی را شکل داد. جریانهایی مانند فمینیسم، گیاهخواری، طرفداری از حقوق حیوانات، ضدیت با کالبدشکافی حیوانات زنده، و تجربههای جدید ادبی و هنری در این دوره رابطه تنگاتنگی با گروههایی مانند تئوسوفی و گولدن دان داشته و بعضی از مهمترین متفکران و هنرمندان اروپایی آن زمان با آنها رابطه داشتند. در دهههای بعد هم جریانهای هنری آوانگارد از جادو و احضار ارواح الهامات جالب توجهی گرفتند، که در این زمینه میتوان به دادائیسم و «اتوماتیسم» نوشتاری اشاره کرد.
💠
@aghlvanaghl