5⃣ «بگو لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین و خود را در زندان طبیعت اسیر غل و زنجیر اخلاقهای حیوانی ببین و اعتراف کن که این مصیبت ثمره ی کردار خود توست، نه تقدیری که خداوند رحمان برایت رقم زده است . » چشم باز کرد نه دریایی در کار بود، نه ماری، نه نهنگی و نه گردابی اتاق همان اتاق تاریک بود. از جا بلند شد . حس شوریدگی داشت ؛ حسی که تمام آن سال ها در آرزوی تجربه اش بود. شوقی وصف ناپذیر قلبش را پر کرده بود. حس کرد اتاق برایش تنگ شده است . باید به دنیای بزرگ تری پناه می برد . بی آن که نعلین به پا کند ، از اتاق بیرون زد. شب مهتابی بود و آسمان پر ستاره . نسیم خنکی به بدنش وزید نفس عمیقی کشید . چیزی در درونش زاده شده بود حسی عجیب و تازه تولدی دیگر به آسمان نگاه کرد زلال و ژرف بود. دست هایش را به سوی ماه دراز کرد قلبش بیش از این گنجایش آن تحول غریب را نداشت. دوزانو بر زمین افتاد. پیشانی اش بی اختیار بر خاک خنک حیاط فرود آمد و صدای های های گریه ی مستانه اش سکوت شب مدرسه را پر کرد . پایان قسمت دوم ادامه دارد ... .🔵🔴هنوز عضو قطعی کانال نیستید. روی گزینه join(پیوستن) کلیک کنید تا کامل عضوشید و کانالو گم نکنید 👇 .