✨‌چند لحظه حال خوب‌ ‌‌قسمتی از " کتاب کهکشان نیستی" این قسمت از زبان آسید محمد کربلایی (استاد آیه الله قاضی) ‌‌ هست که از استاد خود یعنی آخوند ملاحسینقلی همدانی حکایت میکنند ‌ «فإذا تقر في الناقور» (مدثر: 8). مقابل در اندرونی اتاقش نشسته بودم. روزهای آخری بود که شاهد حضورش در عالم خاکی بودم. صورت پرابهتش را در نظر می آوردم و یاد خاطراتی می افتادم که با او در این سالیان گذرانده بودم. دست های خیال بر ساحت حضورم چنبره می زد و مرا به آن روزهای شیرین تکرارنشدنی پرواز میداد... با آخوند، پیاده به زیارت عتبه سيدالشهدا رفته بودیم. در میانه راه برای استراحت به قهوه خانه ای رسیدیم و دیدیم صدای رقص و پایکوبی می آید. آخوند چهره ای در هم کشید و نگاهش را به ما انداخت و گفت: «یکی از شما مردانگی کند و برود این جماعت را نهی از منکر نماید». همه ما در حال سکوت و تعجب، ایستادیم و به او نگاه کردیم. او هم دوباره گفت: «عرض شد یکی از علمای اعلام تشریف ببرند و به این جماعت تذکری بدهند!» دوباره سکوتی که از سر ترس و خجالت بود بر ما حاکم شد؟ گروهی در قهوه خانه ای پر از دود ودم، مشغول رقص و آواز و قهقه و مستی اند، آخر چطور می شود با عبا و عمامه بروی و به اینها بگویی بساطتان را جمع کنید؟! در همین ✨(۱)