❤آهنگ مازنی❤
❤آهنگ مازنی❤
با نام و یاد خدای مهربان سخنرانی طنز امروز ۰۳/۰۳/۳۰ هست و بمناسبت تولد مدیر توانای این کانال😝 گفتم
به نام خداوند کوه و خداوند رود خداوند دشت و دمن خدای وَدود
سخنرانی طنز😄 آقا منِ دنیای بیخبر خونه نشسته بودم و به عمر رفته فکر میکردم و این اشعار سعدی علیه الرحمه رو مناسب حال خود زمزمه میکردم که: ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روز دریابی! (مگر: محال است ) همینجور نا باخِت و نا ویشار یهو دیدم زنگ تلفنم درست بعد از ۳ ماه بصدا در اومد گوشی رو برداشتم و گفتم ای بابا چقدر سرم شلوغه😁 اونور خط خواهر زنم بود بعد از سلام و احوالپرسی همینجور محض خالی نبودن عریضه حال باجناقمو پرسیدم😝 که گفت حالش اصلا خوب نیست منم اینقدر شونگ و شیونگ کردم و سرو دلم و زدم که از پاهام خون فوران زد😱 گفتم خواهرجان آخه چرا اون سنی نداشت که ۹۰ سالش نشده بود هنوز درسته؟ گفت شوخی نکن داداش! باجناقت چندماه ازت کوچیکتره 😳 گفتم نابابا😁 حالا بماند که شناسنامه دوران ما اصلا ملاک نیست چون خانواده ها پنج شیش تا بچه جور میکردن😝 یه روز که بیکار بودن میرفتن برای همه شناسنامه میگرفتن بگذریم.... گفتم این از من کوچیکتره که اتنده گتی هست اگه بزرگتر بود چنّه گتی میشد خندید و گفت دلش ییلاق میخواد گفتم اوهههه ازش بپرس ماست نوشابه سالاد هم میخواد یا نه؛ نکنه وی.ار....دا... ره.. گفت داداش زشته😔 گفتم نه بابا منظورم اینه که شاید وی اِی آر (VAR) میخواد برای فوتبال😝 حالا پیرسری چرا هوس ییلاق کرد؟ گفت نیس که هوای ساری گرمه اینجوری شد گفتم بیاین آمل هم هوا خنکه هم دارو درخت زیاده ولی سریع کولرو خاموش کردم و گفتم بصحاب کولر اگه خراب نمیشد خوب بودا گفت هیچی پس همون ییلاق بریم گفتم ما تو هیچ ییلاقی نه ملک داریم و نه خونه، بریم بگیم چن منه گفت اونو خانمت ردیف کرد آقااااا مره داینی گوشی رو پرت کردم و خانمو صدا زدم و با تشر گفتم خانم سریع بیا اینجا بینم گفت من دارم ماکت میشورم تو بیا خواستم بگم ول کن اون خون بمرد رو ولی ترسیدم 😱و خودم رفتم بیرون و گفتم خونه ی کیو گرفتی گفت خواهر زاده ی تورو گفتم به به عجب شاهکار کردی فکر کردم خونه ی فامیلای خودتو گرفتی گفت تره دق دکفه یه خونه ی ییلاقی هم نداری و زد زیر گریه گفتم آ مه شانس دله ره انارتیم بریزن تو چرا برمه اولولوگ شدی الان 😭 گفت خواهرم بعد از قرنی از ما خونه ی ییلاقی خواست بهش میگفتم نه بد نبود؟ گفتم خونه ییلاقیه بستنی نیس که برم سر کوچه بخرم خونه ییلاقی کم کمش صدمیلیون قیمتشه گفت تره ننگ بیره که اصلا نمیدونی صد میلیون چقدره فقط پول دروازه ی خالی صد تومن میشه گفتم خا اساااااا الان چند نفریم ؟ گفت هیچی چهار نفر من و تو خواهرم و شوهرش و زد رو دلش و گفت آ شه قشنگ خاخر دا بمیرم که ییلاق دوس داره؟ آ ونه دا بوووشم ☺️ گفتم این یکیو اجازه میدم بهت 😝 ولی چهار نفر خوبه لااقل با شاسی بلند میریم هم فاله هم تماشا گفت شاسی بلند جا نداره که بچه هاش دارن میان گفتم جا میشن؟ گفت یه ماشین دیگه هم میارن گفتم ای بابا ده دوازده نفر شدیم که گفت خواهر بزرگمم هست دلش شکسته گفتم بیاد دلشو وا بده گفتم دلش چرا شکسته گفت یعنی تو نمیدونی ؟! گفتم خا خدا باجناقمو رحمت کنه که رفت و از دستش راحت شد گفت چی گفتی؟😡 گفتم هیچی خواهرتو حتما بیار لااقل سرپیری یک کم دلش وا بشه گفت خواهرم پیره؟ گفتم نه بابا ۷۰ سال یه عدده😜 پس شدیم حدود سیزده نفر درسته؟ گفت نه منترین خواهرم هم میاد گفتم بیاد بالای سر ولی اونجا اصلا اینقدر باد هست که بخوایم اینهمه دل ببریم وا بدیم 😝 ماشین چی ؟ گفت بچه هاش ماشین میارن گفتم مگه بچه هاش هم میان گفت نا وشون خاله بمیره فقط یکیشون میتونه با بچه هاش بیاد گفتم بگو بیاد میگم زنگ بزن دخترعمو دخترخاله؛ همسایه ی مامان خدابیامرزت هم اگه زنده س بیاد گفت ته چش در بیه همین چارتیم خواخر برام بیشتر نمونده که ! گفتم با خودت نزدیک به یه جین میشین دیگه خدا حفظتون کنه گفت برو اون ابولقراضه رو بنزین بزن وسط راه آبرومون نره هرچند این قارقارک خودش مایه ی آبروریزیه گفتم ول کن من الان خوشحالم که اینهمه خواهرزن رو یکجا قراره ببینم 😍 لب لب خنده کرد و گفت پاشو وسایل رو بیار تو ماشین رفتم لوه رو بگیرم گفت این داغه خودم میارم گفتم این چیه گفت پلا گفتم بلاااااا 😱😝 این که واسه خودمونم کمه گفت اووووو چنّه شکم پرستی تو خواهر بزرگم یه مرغ درست کرده اندازه ی یک گوسفند گفتم مرغ مگه اندازه ی گوسفند میشه گفت این یکی شد 😁 آقا هلک و هلک بارارو بردم تو ماشین میگم بیا بریم دیگه گفت صبر کن خواهرم بیاد چون تو ماشین بچه ها جا نمیشه
👇👇