ادامه ی قسمت دوازدهم
داستان رویا
الانم که یکماهه رفت خارج اگه تو زنگ نمیزدی یادش نبود خواهری به اسم پریدخت داره من اونجا دووم نمیارم
خانم پریدخت گفت درکت میکنم رویا جان ولی من دیگه اینجا نمیتونم بمونم تنهای تنها شدم دخترم.
اما تو اون جمع کسی حال مرا درک نمیکرد که چرا آقاسید اینقدر غمگینه
سید چشه که برای رفتن خانم پریدخت اینجور اشک می ریزه
سید چی در دلش داره که نه می تونه بگه نه می تونه ساکت بمونه
نگاهی با حسرت به رویا خانم کردم و گفتم پس شما هم رفتنی شدید
رویا در حالی که اشک می ریخت گفت
چی بگم......
ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸 آهنگ مازنی🌸